درگیر جنگ تن به تنام با تنی که نیست
دارم شکست میخورم از دشمنی که نیست
با سینهای که محض دریدن سپر شدست
دل میدهم به خنجر اهریمنی که نیست
جا مانده نیمی از بدنم لابهلای مَرد
بر سینههای بیضربان زنی که نیست
طعم بلوغ بوی تو را میچشم هنوز
از شهد و شبنم گل پیراهنی که نیست
من شکل سوّم تب تنهاییام تو ام
تصویر کن خطوط مرا خواندنی که نیست
نقاش من مسیح مشوّش بِکِش مرا
روحی نزول کرده درونی تنی که نیست